باسلام و احترام
به اطلاع کلیه مدیران و مشاوران مدارسی که در ارزیابی فعالیت های هفته بهداشت روان در سال تحصیلی جاری حائز رتبه های اول تا سوم گردیدند می رساند،تشویقی هفته مذکور چاپ و آماده دریافت می باشد.نماینده آموزشگاه جهت دریافت تشویقی (مدیران و مشاوران) در اسرع وقت به کارشناسی مشاوره ناحیه سه مراجعه نماید.
باسلام و احترام
گزراش آماری و تفضیلی مدارسی که دانش آموزان آن ها در اجرای آزمون های رغبت و توانایی ادراک شده ویژه طرح هدایت تحصیلی دانش آموزان پایه نهم مشارکت نداشتند(تأیید نهایی نشدگان)
مدیران و مشاوران مدارس ضمن دریافت فایل پیوست در اسرع وقت و قبل از اتمام بازه زمانی فرایند اجرای آزمون های رغبت و توانایی (هفتم بهمن ماه98)نسبت به برطرف نمودن نواقص موجود و شرکت دانش آموزان بازمانده نهایت جدیت و اهتمام لازم را مدنظر قرار دهند.مسئولیت عدم اجرای دستورالعمل مذکور برعهده مدیر مدرسه با توجه به ریاست کمیته هدایت تحصیلی در مدرسه می باشد.موفق و موید باشید.
کارشناسی مشاوره ناحیه سه
باورهای نادرست
باورهای غیرمنطقی و ناسازگارانه از مهمترین عوامل استرس زا محسوب میشود؛ بهعنوان مثال از دست دادن شغل یک رویداد فعالکننده است. یعنی فردی که شغلش را از دست داده از حالت آرامش و بیاعتنایی خارج شده و برای مقابله با این تغییر فعال میشود. باورهایی که در ذهن فرد وجود دارد نقش مؤثری در افزایش یا کاهش استرس و همچنین اقدامات فرد برای مقابله با عامل استرس زا ایفا میکند. باور به اینکه «هرگز چنین شغلی را دوباره به دست نخواهم آورد» با پیامد احساس ناکامی شدید و احتمالاً افسردگی ناشی از آن همراه خواهد شد اما اگر باور فرد این باشد که «با تلاش بیشتر احتمالاً شغل بهتری بهدست میآورم» با پیامدهای روانشناختی مساعدتری مواجه خواهد شد.
برخی از رایجترین باورهای غیرمنطقی عبارتاند از:
1- اجبار به جلب تأیید همه مردم ( باید بهگونهای رفتار کنم که مورد تأیید همه باشد.)
2- اجبار به کسب مهارت و شایستگی در سطح بالا ( باید حداقل در یک زمینه مهارت فوقالعاده داشته باشم.)
3- توقع اینکه رویدادها مطابق میل فرد باشند (نمیتوانم مخالفت و ممانعت را تحمل کنم.)
4-توقع اینکه دیگران همیشه منصفانه رفتار کنند.
5- باور به اینکه کنترلی بر عوامل ایجاد کننده فشار وجود ندارد (نمیتوانم فشارهای زندگی را کاهش دهم.)
6- باور به اینکه اجتناب از مسئولیت بهتر از قبول آن است.
باور به اینکه رفتارهای فعلی تحت تأثیر رویدادهای ناخوشایند گذشته است در واقع یکی از مهمترین راه های تعدیل استرس تغییر و اصلاح باورهای غیرمنطقی و ناسازگارانه است.
استرس یکی از مهمترین علل بروز اختلالات جسمی و روانی است؛ بررسیهای گوناگون نشان دهنده این است که 70 تا 90 درصد بیماریها با استرس ارتباط دارند؛ فهرست بیماریهای ناشی از استرس، سرطان، بیماری قلبی، آسم و میگرن را در برمیگیرد.
علل فیزیکی محیطی و اجتماعی استرس را اصطلاحاً عوامل استرس زا گویند؛ برخی استرس را پاسخ غیراختصاصی بدن به هر موقعیتی میدانند که نیاز به سازگاری داشته باشد؛ خواه موقعیت خوشایند باشد (ارتقای شغلی) و خواه ناخوشایند (اخراج ازکار)؛ البته یافتههای جدید نشان میدهد که بین استرس ناشی از موقعیت مطلوب و نامطلوب تفاوتهای فیزیولوژیک وجود دارد.
استرس با سلامتی و عملکرد ارتباط دارد؛ مقادیر کم آن موجب بهبود سلامتی و عملکرد میشود و مقادیر زیاد آن سلامتی را به خطر انداخته و عملکرد را دچار اختلال میکند.
چه عواملی استرس ایجاد میکنند؟
عوامل ایجاد کننده استرس را میتوان به دو دسته بیرونی و درونی تقسیم کرد؛ مهمترین عوامل استرس زای بیرونی عبارتند از مشکلات زندگی (مشکلات اقتصادی، ناامنی شغلی، کار طاقتفرسا) و دگرگونیهای زندگی (مرگ همسر، فرزند یا والدین، ازدواج، طلاق و مهاجرت)؛ اگر استرس از حد معینی فراتر رود به پریشانی تبدیل میشود و سلامتی و عملکرد فرد دچار اختلال میشوند.
بسیاری از ما ممکن است در صحبت های روزانه خود از اصطلاح IQ استفاده کنیم، بدون آن که از معنای دقیق آن اطلاعی داشته باشیم. IQ مخفف عبارت Intelligence Quotient است و معنای آن بهره هوشی است. روانشناسان برای محاسبه بهره هوشی از فرمولی ساده استفاده میکنند.در این فرمول سن ذهنی فرد بر سن زمانی او تقسیم و سپس در عدد 100 ضرب میشود. اگر بخواهیم کمی این فرمول را ساده تر کنیم میتوانیم بگوییم: اگر توانایی ذهنی فردی کاملا برابر با توانایی باشد که همسالان او در آن محدوده سنی دارند، بهره هوشی او مساوی با عدد 100 خواهد بود.
البته کمی بالا یا پایین تر بودن از عدد 100 نشانه دهنده هوش بالاتر یا پایین تر نمیتواند محسوب شود و متخصصان درباره تفسیر عدد به دست آمده با احتیاط زیادی عمل میکنند. در واقع به صورت معمول حد فاصل نمرات 90 تا 109 را به عنوان هوش متوسط در نظر میگیرند. البته روانشناسان برای این موضوع دلایلی دارند.
روانشناسان می گویند هر آزمونی دارای مقداری خطاست. این بدان معناست که به رغم دقیق بودن و اعتبار بالای یک آزمون باز هم ممکن است نتیجه به دست آمده صددرصد درست نباشد. به همین دلیل در زمان تفسیر نتایج لازم است کمی احتیاط کنیم و برفرض اگر نمره به دست آمده 92 بود سریع نگران توانایی ذهنی کودک نشویم چرا که ممکن است خطای آزمون باعث پایین آمدن چند نمره ای شده باشد.
بیشتر مردم به اشتباه فکر میکنند IQ چیزی است که از هنگام تولد ثابت میماند. در واقع مغز بینهایت انعطاف پذیر است و راههایی وجود دارد که میتوانید ضریب هوشیتان را بالا ببرید. حداقل اتفاقی که میافتد این است که میتوانید عملکرد مغزتان را افزایش بدهید و استراتژیهایی را یاد بگیرید که توانایی شما را برای فرا گرفتن، به خاطر سپردن و بهره وری از دانش و اطلاعاتتان بهبود ببخشد.
متخصصان معتقدند همه چیز از فناوری گرفته تا عادات غذایی و شیوه زندگی، بر عملکرد مغز ما تأثیر میگذارد و عادت های نادرست باعث افت کارایی ذهن و توانایی فکر کردن میشود. اخیرا، نتایج بررسی محققان کانادایی نشان داده است که مصرف میزان زیاد چربی های اشباع، تأثیر زیادی روی عملکرد مغز میگذارد و حتی به اعتیاد منجر میشود.
از سال 1930 به علت شرایط بهتر زندگی، بهبود تغذیه و تحصیلات، «آی کیو» ی افراد در سراسر جهان بهتر شد، اما اکنون محققان ادعا میکنند که در سال های گذشته میزان بهره هوشی افراد کاهش پیدا کرده و از طرفی طی 50 سال اخیر هوش اجتماعی هم افت پیدا کرده است. محققان تأکید میکنند علاوه بر یاد گرفتن مهارت های جدید، موارد دیگری نیز برای حفظ آی کیو لازم است. در ادامه، به کارها و عاداتی که باعث کاهش بهره هوشی میشوند، میپردازیم.
انجام دادن چند کار با هم باعث کاهش آی کیو میشود. محققان میگویند مغز برای انجام دادن چند کار به طور همزمان با هم، طراحی نشده است. زمانی که فرد این کار را میکند و تمرکز خود را سریع از یک کار به کار دیگر معطوف میکند، هر بار این کار را انجام میدهد، به قسمت شناختی مغز آسیب میرسد. در این شرایط (سوخت مغز) سریع تر مصرف میشود و در نتیجه مغز سریع تر خسته میشود. انجام دادن چند کار با هم مانع از تفکر عمیق و خلاق میشود.
همه ما میدانیم که تقریبا یک روز پس از پرواز با هواپیما، فرد هنوز گیج است. این تأثیر میتواند چند هفته با فرد باقی بماند. نتایج بررسی روی نمونه های آزمایشگاهی نشان میدهد، اختلال ریتم شبانه روز (ساعت داخلی بدن)، کارایی هیپوکامپ مغز را کاهش میدهد. به گفته محققان، داشتن مشاغلی که شیفت کاری شب دارند و یا مسافرت های هوایی مداوم با اختلال رفتاری همراه هستند.
دسترسی نامحدود به اطلاعات، چه در منزل و چه در بیرون از منزل، با فشار دادن یک دکمه میتواند هم خوب باشد و هم بد. این که بتوانید آدرس ها، شماره تلفن ها، دستور غذا، اسم ها، رویدادها و … را به آسانی پیدا کنید، نیاز به یادآوری و به خاطر سپردن را در شما کاهش میدهد. اگرچه این فناوری به صورت مستقیم روی مغز تأثیر نمیگذارد، اما بر نحوه ذخیره کردن اطلاعات در حافظه تأثیر میگذارد؛ به عنوان مثال ما راحت تر میتوانیم به یاد بیاوریم که اطلاعات کجا ذخیره شده اند تا این که به یاد بیاوریم خود اطلاعات چه بوده اند.
به گفته متخصصان مایکروسافت، به طور میانگین در طول 15 سال، میزان تمرکز ما از 12 ثانیه به 8 ثانیه افت پیدا کرده است.
زیاده روی در مصرف میوه هم باعث کاهش آی کیو میشود. مصرف زیاد فروکتوز (قند طبیعی موجود در میوه ها) توانایی هورمون انسولین برای سوخت و ساز قند خون و تولید انرژی در بدن را کاهش میدهد. البته منظور مصرف خیلی زیاد میوه است، نه مصرف مورد نیاز روزانه هر فرد. در این میان میتوان با مصرف امگا- 3 از مغز محافظت کرد.
در گذشته گفته میشد که آدامس جویدن یک ورزش است که جریان خون را به مغز افزایش میدهد، اما آزمایش های اخیر، خلاف این موضوع را نشان میدهد. به گفته محققان، جویدن آدامس برای چند ساعت باعث حواس پرتی میشود و آی کیو را کاهش میدهد.
مصرف چربی های اشباع مانند (کره، نیمرو و…) مانع عملکرد دوپامین مغز میشود (دوپامین، انتقال دهنده عصبی حیاتی است). نتایج بررسی ها نشان میدهد که غذاهای چرب، عملکرد شناختی فرد را مختل میکند.
یکی از روشهای رایج برای اندازهگیری بهره هوشی در ایران استفاده از ابزار ماتریسهای پیشرونده ریون است
باسلام و احترام
با تیر و کمان کودکی ام در کوچه باغ های قدیمی
در انبوه درختان باران خورده
سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم که عاشق تو شدم
.
گنجشک بر شانه ام نشست
و من شکارچی ماهری شدم
از آن پس هرگز به شکار پرنده ای نرفتم
.
هروقت دلتنگم آواز می خوانم
پرنده می آید، پرنده می نشیند، پرنده را می بویم، پرنده را می بوسم، پرنده را رها می کنم
.
و چون شکار دیگری می شود کودکی ام را می بینم
در کوچه باغ های قدیمی
در کنار دیوار های باران خورده
با بوی کاهگل و آواز پرنده
به خود می پیچد و گریه می کند
.
های آواز چقدر تو را دوست دارم
شعر از مجموعه عاشقانه های ابری محمدابراهیم جعفری
موسیقی متن: آغوش خالی ، همایون شجریان
باسلام و احترام
فایل های آموزشی کارگاه توانمندسازی مشاوران جهت استفاده همکاران محترم ارائه می گردد.
باسلام و احترام
موضوع دوره:آموزش مهارت خودآگاهی و تاب آوری در کنترل آسیب های اجتماعی در مدارس
باسلام و احترام
پیرو هشدارهای متعدد این سازمان مبنی بر سوء استفاده اشخاص و موسسات سودجو از نام و اعتبار سازمان سنجش آموزش کشور به اطلاع می رساند. با شکایت این سازمان و پیگیری موضوع توسط پلیس فتا و نیروی انتظامی عوامل کانال مجعول و غیر واقعی که به نام سازمان سنجش در فضای مجازی ( تلگرام ) فعالیت می کرد شناسایی ، دستگیر و جهت اقدامات بعدی تحویل مراجع قضایی شدند.
مجددا به اطلاع داوطلبان و شهروندان گرامی می رساند سازمان سنجش آموزش کشور هیچگونه فعالیت و اطلاع رسانی در فضای مجازی به جز کانالهای اطلاع رسانی داخل به نشانی ذیل ندارد.
پیام رسان سروش : http://sapp.ir/sanjeshprnoet
پیام رسان آی گپ : https://profile.igap.net/prnoetir
پیام رسان گپ: https://gap.im/prnoetir
پیام رسان بله: prnoetir@
پیام رسان ایتا : https://eitaa.com/prnoetir
درصورت مشاهده هرگونه اقدامات خلاف قوانین و مقررات و یا سوء استفاده احتمالی از نام و عنوان این سازمان را از طریق شماره تلفن های 36182152-026 و 36182151-026 و آدرس الکترونیکی hefazatazmon@sanjesh.org یا نشانی اینترنتی http://q.sanjesh.org/53479 به ستاد خبری اداره کل حراست سازمان سنجش آموزش کشور گزارش نمایند.
روابط عمومی سازمان سنجش آموزش کشور
گازمن و بوش(2007) راهکارهایی را برای والدین مطرح کرده اند که عبارتند از : 1)به نوجوانان خود گوش دهید : نکته مهمی است که والدین بتوانند به نوجوانان خود گوش دهند.والدین باید بشناسند و احترام بگذارند به مسائلی که نوجوانان بازگو می کنند.والدین اغلب از احساس فرزندان و مشکلاتی که آنها با آن روبرو هستند بی خبرند یا آنرا کم اهمیت تلقی می کنند. 2)عمل در لحظه ی قابل تعلیم : صحبت کردن با نوجوانان اغلب به صورت نفر به نفر و جدی صورت نمی گیرد.لحظات قابل تعلیم بهترین زمان در طول روز برای صحبت کردن است و می توانند در زمان های متفاوتی در روز باشند مانند موقع انجام فعالیت های مشترک درخانه . والدینی که آگاه هستند و احساس می کنند که نوجوان احتیاج به صحبت کردن دارد بدنبال این لحظات قابل تعلیم می باشند.این موقعیت ها در دراز مدت مهمتر از یک سخنرانی بلند مدت هستند. 3)انتظارات واضح داشتن : نوجوانان نمی توانند فکر والدین خود را بخوانند به همین دلیل مهم است که والدین به وضوح درباره ی انتظاراتشان از رفتارها و ارزشها با نوجوانان ارتباط برقرار کنند.والدین نیاز دارند که با فرزندان خود صحبت کنند که چه چیزی درست و چه چیزی اشتباه است. 4)تمرکز بر آنچه که مهم است: بلوغ زمان جستجوی هویت و تجربه ی وظایف مختلف می باشد.این زمان ممکن است برای والدین گیج کننده و عصبانی کننده باشد. عوامل راهنما :در مورد مواردی که کودک شما یا والدین دیگر کودکان را مستقیما به خطر نمی اندازد حساس نشوید. والدین می بایست نگرانی کنترل و حفظ امنیت باشند. قوانین ایمنی نیازمند توضیح شفاف و اام ثبات می باشد. 5)عدم تمایل به مشهور بودن : لازم است که به یاد داشته باشیم پدر و مادر بودن(نه رفیق بودن)اولین نقش والدین است.این مسئله مهم است که از اصرار به انجام ترجیحات آنها(نوجوانان) و تلاش در جهت خوشایند آمدن آنها جلوگیری شود. )از صحبت های بدون کاربرد جلوگیری شود. این به معنی خودداری کردن والدین از مواجهه با فرزندانشان نیست.منظور بحث هایی است که اهدافی را دنبال نمی کنند و ممکن است خصومت به دنبال داشته باشد. 7)مؤدب باشید والدین از اینکه نوجوانان با آنها بی ادبانه برخورد کنند رنجیده خاطرمی شوند.اما باید مراقب باشتدکه آنهانیزهمچون فرزندانشان رفتارنکنند.والدین باید مراقب باشند که با حرفهایشان ته نوجوان حمله نکنند. 8)به نوجوانان کمک کنیم از طریق تجربه یاد بگیرند : والدین نمی توانند به صورت 24 ساعته نوجوانان خود را زیر نظر بگیرندو یااینکه آنها را از هر خطری را محافظت کنند. هنگامی که شرایط نامناسب پیش می آید والدین می بایست از آن شرایط برای یاد دادن مسائل از طریق تجربه استفاده کنند. گاهی وقتها مواجهه با شرایط و کار کردن خود آنها رفتارهایی را به آنها القا می کند که از هر سخنرانی بسیار موثرتر است. 9)تشویق کردن به مشارکت در فعالیت های مثبت : امروزه،فعالیت های زیادی وجود دارند که نوجوانان می توانند به آنها مشغول شوند بطوری که آنها را تشویق می کند شایستگی های خود را پیشرفت دهند و لذت ببرند. اگر نوجوانان شایستگی های خود را در جهت مثبتی رشد دهند احساس خوب بودن و پذیرفته شدن خواهند داشت. 10)به جوانان کمک کنید که تصمیمات درست بگیرند : والدین نمی توانند در همه حال،به فرزندانشان کمک کنند که انتخاب درستی داشته باشند، بنابراین این مسئله مهم است که نوجوانان را به مهارت های مورد نیاز برای اتخاذ تصمیم های خودشان مجهز کنیم. یکی از مهارت های مهم در تصمیم گیری ارزیابی سودمندی و هزینه ها ست. نتیجه گیری : صدمات و خسارت های جبران ناپذیررفتارهای پر خطر نوجوانان و بالا بودن هزینه های زمانی و مالی اقدامات تغییر رفتار در سطح فردی و اجتماعی ،پیشگیری را بهترین رویکرد برای کاهش رفتارهای پرخطر و تهدید کننده در سطح جامعه می باشد(سلیمانی نیا،1384) .نوجوانان اغلب برای اتخاذ رفتارهای پرخطر مستعد می باشند.بنابراین والدین و دیگر افرادی که به انها توجه دارند نیازمند حمایت از نوجوانان می باشند.والدین باید انتظاراتشان را به وضوح نشان دهند و باید کمک کنند تا نوجوانان در تشخیص خطرات مجهز شوند و اعتماد به نفس را در آنها افزایش دهند تاآنها بردباری داشته باشند در برابر فشارهای بیرونی که شاید منجر به نتایج منفی می شود(گازمن وبوش،2007)
باسلام و احترام
یکی از موضوعاتی که خیلی به آن احترام و علاقه دارم و تصور میکنم سرنوشتساز است، هدف است.
یکی از مهارتهای زندگی، هدفگذاری است. از همان مهارتهایی است که در مدرسه و کلاس و دبیرستان و دانشگاه، آموزش دادهنمیشود. مگر آن که استاد یا معلمِ خردمندی باشد که جسته و گریخته، اهمیتِ هدفگذاری در زندگی را شرح دهد. مغز انسان خاصیت بسیار جالبی دارد. بسیار هدفگذار است. یعنی در زندگی هیچکس را نخواهیددید که بیهدف باشد. بلکه به طور اتوماتیک هدفمند میشود. چه برا آن آگاه باشد و چه نباشد.
هدف، ضرورتِ حرکت و زندگی است. یعنی کسی که هدف نداشته باشد، حتی نمیتواند راه برود.
فکرکنید صبح میخواهید از خانه بیرون بروید، میپرسند کجا میروید.
سوار ماشین میشوید. راننده از شما خواهدپرسید کجا میروید؟
میخواهید یک بلیط هواپیما بگیرید. به چه مقصدی؟
میخواهید تلفن بزنید. به چه کسی؟
مغز از شما میپرسد که منظور و هدفت چیست و چه خواستهای در رفتارت هست؟!
میتوانی تلفن بزنی تنها به این منظور که سلام کنی و ارتباط برقرار کنی. یا تلفن بزنی که آدرسی بپرسی، یا پولی قرض بگیری. ولی حتما قبل از هر اقدامی، هدفی انتظار میرود.
هدف، آنقدر مهم است که در خواب هم که هستید، مغز کارِ خودش را انجام میدهد.
لحظهای نیست که مغز و بدنِ شما بیهدف باشد.
اولین قانونِ هدف این است:
اگر هدف نگذارید، برایت هدف خواهندگذاشت.
اگر خودت برای زندگیات هدف گذاشتی، تمام کارهایت معنا و جهت پیدا میکند. کاراییات بالا میرود.
اما اگر خودت برای خودت هدف نگذاری یا غریزهات برایت هدف میگذارد یا دیگران برایت هدف میگذارند.
هدفگذاری یک مهارت است. این مهارت را باید یادبگیریم. مهارتی است که ما را دگرگون خواهدکرد.
یکی از فرقهای آدمهای کوچک و بزرگ، آرزوها و اهدافشان است.
آدمی که خیلی بزرگ میشود، برای آن است که هدف و آروزهایش بزرگ است.
آدمی که کوچک میماند، نه که وما آدم کوچکی است، اهداف کوچکی دارد یا هدف ندارد و مجبور است با اهداف کوچک بسازد.
یکی از علائمِ بیهدفی این است که نمیدانید وقت خود را چطور باید بگذرانید.
فرض بفرمایید میخواهید به طرف شمال بروید. وقتی بخواهید به طرف شمال بروید، تمام جهاتِ دیگر، از صحنهی دیدِ شما محو میشود و نه غربی وجود خواهدداشت و نه شرق و نه جنوب. در زندگی هم چنین است. اگر در زندگی، هدفم را تعیین کنم، خیلی کارها کنار خواهند رفت. تضادها هم حل میشود. تصمیم بر سرِ این که این باشد یا آن، موضوعیتش را از دست میدهد.
در داستان «آلیس در سرزمین عجایب» یک قسمتی هست که آلیس به یک دوراهی میرسد…
از یک گربه میپرسد: من این راه را بروم یا آن راه را؟
گربه میپرسد: «به دنبال چه هستی؟ کجا میخواهی بروی؟»
آلیس پاسخ میدهد «به دنبال چیز خاصی نیستم. جای خاصی نمیخواهم بروم».
گربه میگوید: «پس فرقی نمیکند. هر راهی انختاب کنی، برای خودش یک راهی است».
برای کسی که هدف ندارد، هر راهی یک راه است. برای همین دیگران میتوانند برای شما هدف تعیین کنند یا حتی رادیو و تلویزیون!
پدران و مادران و مربیان و مسئولین!
بهترین راهی که میتوان با آن جلوی اعتیاد و جرائم و کارهای ناشایست را گرفت، این است که: بچههایتان هدف داشتهباشند.
کسی که هدف دارد، احتمال معتاد شدنش خیلی کم است. کسی که هدف بزرگی دارد،احتمال این که یا آدم ناشایستی شود، خیلی کم میشود.
یکی از علل بزرگِ اعتیاد، ترس از زندگی است. کسانی که از زندگی واقعی میترسند، به موادمخدر گرایش مییابند. که در یک لحظهای آنها را آرام کند و از واقعیات زندگی دور شوند.
حالا جالب این که هدف برای شما شجاعت و رشادت ایجاد میکند.
بهقول حضرت حافظ:
گرچه راهیست پُر ازبیم، ز ما تا برِ دوست
رفتن آسان بُود از واقفِ منزل باشیداستانِ «امیرارسلان» و «فرُخلقای ماهرو»، «رامین و وِیس»، «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین» گویای چیست؟
«شیرین»، هدف است. «لیلی» هدف است.
خسرو و مجنون، من و شماییم.
اگر من و شما به چیزی گرایش و علاقه پیدا کنیم، ما را به دنبال خودش خواهدکشاند.
آنقدر میکِشد که از کوههای دوردست تا کاخش، جویِ شیر برایمان درست کند.
آنقدر میکِشد که کوهها بر ما هموار و دریاها برای ما خشک شود.
این نیروی عشق است.
عشق است که مشکلات را میراند.
عشق است که ترسها را میراند و عشق واقعی وقتی به وجود میآید که هدف وجود داشتهباشد.من امیدوارم روزی مسئولین آموزش و پرورش مهارت هدفگذاری و هدف داشتن را جزو مطالب درسی مدارس قرار دهند.
اصلا کتاب هدفگذاری داشته باشیم. از کودکستان، تا دانشجوی دکترا هدف گذاری را یادبگیرند و را تمرین کنند. هر کسی در حد خودش. و طرح داشتهباشند و بنویسند و بیاورند.این آزمایش دو بار در امریکا صورت انجام شده است:
ابتدا از دانشجویان یک دانشگاه پرسیدند «شما هدفتان چیست؟»تنها ۳% از دانشجویان، اهدافشان را نوشتهبودند.
بعد از ۲۰ سال دوباره سراغ همان دانشجویان رفتند و دیدند تنها همان ۳% که اهدافشان را نوشتهبودند، جزو درجهافراد موفق اجتماع شدهاند.
آنهایی که هدف داشتند ولی ننوشتهبودند و تعدادشان هم کم بود، موفق بودند اما نه به اندازه دستهی اول! و بقیه سرگردان بودند.یاد بگیریم در زندگی هدفمند حرکت کنیم. هدف به زندگی و حرکت معنا میدهد. هدف شور و شوق و امید ایجاد میکند. زندگی را لذتبخش میکند. وقتی من در مسیری دارم حرکت میکنم تا به معشوقم برسم(که معشوق میتواند انسان یا خداوند یا ماشین و زمین و پول و شهرت باشد و هر چه صحیحتر و بزرگتر باشد، بهتر است)، شوق دارم و لذت میبرم. زندگی معنا پیدا خواهدکرد و شادتر زندگی میکنم. صبح اول وقت از خواب بیدار میشوم و شب دیر به بستر میروم. چرا که میخواهم به هدفم برسم.
در یکی از نمایشگاههای دوبی، به همرا یکی از دوستانم بودم. ناگهان جوانی بسیار شیکپوش و بااعتمادبهنفس و خندهرو، مرا دید و گفت استاد سلام عرض کردم. گفت: «مرا میشناسید»؟
گفتم یک چیزهایی دارد یادم میآید.
گفت «خاطرتان هست به من گفتید آیندهی اقتصادی تو روشن است و تو میلیونر میشوی؟»
گفتم «بله یادم آدم به یک جوانی این حرف را زدم. آن جوان شما بودی؟»
گفت «بله، در سمینار هدف بود».
گفت«اشتباه کردید».
گفتم « متأسفم که اشتباه کردم. اشتباهم چه بود؟»
گفت:«من میلیاردرم. در دوبی و تهران و لندن دفتر دارم و دائماً در حال گسترش کارم هستم. و آن سمینار، زندگیِ مرا عوض کرد. به خودم اعتماد پیدا کردم. دیدم میشود. فقط باید بدانم چه میخواهم».شما تیراندازی هستید که میخواهید تیری را از کمانتان رها کنید. و میخواهید که به هدف یعنی وسطِ سیب بزنید. خب سیب کدام طرف است. اگر ندانیم سیب را نشانه کجاست، تیر را باید به کدام طرف پرتاب کنم؟
اکثرِ ما افراد نیرومند و قدرتمندی هستیم که چشمانمان بسته است و تیر و کمان خوبی هم داریم و بازوان قوی هم داریم. شاید سیب هم در دو قدمی ما باشد ولی چشممان بسته است، نمیبینیم. من این بازی را با خیلیها کردم. در تاکسی، اتوبوس و هرجا که مینشینم، از اطرافیانم میخواهم سه تا از اهداف زندگیشان را به من بگویند. و غالبا نمیدانند چه میخواهند و کُلیگویی میکنند. مثلا میگویند «این که خوشحال باشیم»، «حالمان خوب باشد»،«وضع مالیمان بد نباشد» و ….
خب یعنی چی؟
دقیقا نمیدانند چه میخواهند. ولی عدهی بسیار معدودی هستند که میدانند چه میخواهند و تا به آنها میگویی، بدون آن که فکر کند-چون از قبل میدانسته- میگوید من این سه تا را میخواهم. مثلا میگوید «میخواهم تا فلان تاریخ با دختر/پسر مورد علاقهام ازدواج کنم» یا «میخواهم کار مطمئنی داشتهباشم و میخواهم در این کار بروم» و … یعنی در ذهنش پخته کرده. مغزش میداند چه میخواهد. با چه کسی چه حرفی بزند و با چه کسی وقت هدر ندهد.پیشنهاد میکنم که این مهارتِ ارزشمندِ زندگی را دستکم نگیرید و هدف تعیین کنید. غفلت در هدفگذاری، هدفگذاری برای اشتباه و شکست است. به عبارتِ دیگر، شکست در هدفگذاری، یعنی هدفگذاری برای شکست.
دوستدارتان
محمود معظمی
یک ویلا در کلاردشت دارم (جایی که خیلی مورد علاقهی من است و طبیعتِ زیبایش را میپسندم).
مدتی پیش که در آنجا بودم. هوا کمی برفی و تاریک بود و من منتظرِ یکی از دوستانم بودم. ایشان به همراه ماشینی که کرایه کردهبودند، از کوچه گذشته بودند و راه را گم کردند؛ راننده با ماشین در چاله افتاده بود و نمیتوانست از آن بیرون آید.
ایشان با من تماس گرفتند و متوجه شدم که در ۱۵۰ متریِ ما هستند. رفتم و هدایتشان کردم که وارد ویلا شوند و خواستم به کمک اهالی به راننده کمک کنم (راننده تاکسی به عقیدهی من یا حواسپرت بود، یا دقت کمی داشت و حرف گوشکن هم نبود. چون سعی میکرد به زور ماشین را از چاله بیرون بیاوریم!).
زنگ زدیم و یکی از همسایهها آمدند و به بقیه خبر دادند.
در این هنگام، از یک موتورسواری که در هوای برفی کلاهی بر سر داشت و از آنجا عبور کرد، درخواست کردم به ما کمک کند.
به او گفتم: برادر میتوانی به ما کمک کنی که ماشین را دربیاوریم؟
موتورش را پارک کرد و گفت: مگر میشود کمک نکرد؟!
خیلی برایم جالب بود که چنین فرهنگ قشنگی دارند.
واقعه این بود که:
در شبی برفی و تاریک، ماشینی در چاله افتاده بود. راننده به مسافر غرغر میکرد که ایشان مرا در چاله انداخت!
مسافر میگفت: شما که راننده هستی باید تشخیص بدهی که کجا باید بروی.
از طرف دیگر، مسافر احساس گناه میکرد که منِ میزبان در سرمای بیرونم و ایشان در خانه است.
یکی از همسایهها که آمده بود، میگفت: آقا حالا چه وقتِ افتادن در چاله است؟!
یکی دیگر از همسایهها میگفت: آخر اینجا جای چاله است؟!
دیگری میگفت: آقای راننده مگر تو چشم نداری؟
دیگری میگفت: خب همسایهها پول بگذارند و اینجا را درست کنند.
آقای موتورسوار، خوشحال بود که میتواند کمک کند و کسی را از چاله دربیاورد.
خلاصه چندتا از همسایهها آمدند و هر چه تلاش میکردند، ماشین از چاله درنمیآمد.
هر کسی یک حرفی میزد و یک برداشتی داشت و منکه همیشه دنبال موضوع و سوژه هستم، دیدم که هر شخصی از یک واقعه ثابت تفسیرهای گوناگون دارد.
سرانجام آقای موتور سوار گفت: من یک رانندهی نیسان سراغ دارم.
به او زنگ زد و او هم با نیسان آمد و طنابی آورد و به ماشین بست و ماشین را بیرون کشیدند.
رانندهی ماشینی که در چاله افتاده بود، آنقدر در بیرون آمدن از چاله عجله داشت که حتی وقتی ماشینش از چاله درآمد، باز هم گاز داد و زد به سپرِ نیسان! و راننده نیسان عصبانی شد که ما نصفِ شبی آمدهایم به تو کمک کنیم و تو سپرِ ماشینِ ما را هم خراب کردی!
حقیقتاً راننده باید پولِ راننده نیسان را میداد!
من پولی همراه نداشتم برای همین راننده نیسان را به منزل دعوت کردم که بیاید و چیزی بخورد و کمی استراحتی کند.
تشکر کرد و بعداً هم متوجه شدم که از قهرمانانِ ورزشیِ سابقِ کشور بودهاند و با هم دوست شدیم.
وقتی آمد به ویلا، نشست و گفت: من خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم. اتفاقاتی که رخ داد، سببِ آشناییِ من با شما شد. بعد به دوستِ من گفت: رانندهی شما زد به سپرِ ماشینِ ما (در واقع خسارتی هم میخواست از مهمانِ من بگیرد).
من دیدم که مهمانِ من از یک طرف احساسِ گناه میکند و از طرف دیگر احساس اجحاف میکرد که چرا این مسئله دارد به او تحمیل میشود و از یک طرف احساس گناه میکرد که چرا منِ میزبان درگیرِ این ماجرا شدهام؟!
راننده تاکسی هم احساس اجحاف میکرد که چرا آدرس غلط به او داده بودند.
وقتی خوب نگاه کنیم، این شخصیتهای مختلف، خودِ ما هستیم. یعنی هرکدام از ما، شخصیتهای مختلفی داریم و به یک واقعهی ثابت بر اساسِ برنامهریزیمان و بر اساس انتخابمان نگاه میکنیم و یکی از این شخصیتها را انتخاب میکنیم.
چیزی که یاد گرفتم، این است که من در یک حادثه، جزوِ کدام یک از این شخصیتها باشم؟
این را بهانهای کنم که بابتش به دیگران غر بزنم و بگویم همسایهها غیرت ندارند که با دو کیسه سیمان این پل را تعمیر کنند؟!
یا این که این را ابزاری کنم برای این که بگویم توانستم به کسی خدمت کنم؟
یا این که آن را وسیلهای کنم برای احساس گناه؟ یا بگویم خدا را شکر که تمام این اتفاقات رخ داد که من با دو – سه نفر آشنا شوم.
چرا وقتی چند نفر به ما کمک میکنند، این را به فال نیک نگیریم که انسانیت زنده است و هنوز معرفتی هست؟
چرا وقتی به تو کمک نمیکنند یا به تو کلک میزنند یا فریبت میدهند، سالهای سال این خاطرهی تلخ را تعریف میکنی؟
باور کنید بیش از آن چه تصورش را کنید، ما حق انتخاب داریم.
حق انتخاب داریم که در جلدِ کدامیک از این آدمها و شخصیتها برویم:
انتخابِ با ماست.
شما حق انتخاب دارید.
من حقِ انتخاب دارم.
دیگران هم حق انتخاب دارند.
شخصیتی را باید انتخاب کنیم که از ما موجودِ بهتر و انسان سعادتمندتری میسازد.خوشبختی، درست زیستن، موفقیت و… همه یک انتخاب است!
شاید ما هنوز دوران کودکی را با خود همراه داریم و فکر میکنیم که دیگران مسئولِ خوشبختیِ من هستند.
کودکان واقعاً اینچنیناند. چون بزرگترها باید تصمیم بگیرند که آنها خوشبخت شوند.
اما اکنون که بزرگ و بالغ شدهام چطور؟ آیا هنوز باید غر بزنم و بگویم شما مسئول هستید و تقصیرِ این و آن است؟
کودک میتواند این کار را بکند. چون اگر خوشحال نیست، تقصیر پدر و مادرش است؛ ولی من و شما که بچه و کودک نیستیم!تصمیم بگیریم؛ و تصمیماتِ درست بگیریم.
تصمیماتی بگیریم که از من و شما انسانهای بهتری بسازد.
تصمیمی بگیریم که آیندهی ما تضمین شود. آیندهمان را خراب نکنیم.
اگر سرم درد میکند، میتوانم مواد مخدر استفاده کنم!
الان سرم خوب میشود ولی فردا چه؟!
فردا تمام بدنم معتاد خواهد شد و به خاطرِ گریز از یک دردِ موقت، صد درد برای خودم خریدهام.
اینها تصمیم است.دوستان و برنامههای تلویزیونی و نشریات و موسیقیمان را درست انتخاب کنیم.
فیلمی را که میخواهیم نگاه کنیم، درست انتخاب کنیم.
ما حق انتخاب داریم.
اگر یک جا که مدام ضجه میزنند و این امر شما را آزار میدهد، اگر یک جا پر از صحنههای ناراحتکننده و خشونت است، خُب چرا نگاه میکنید؟!!!
شما حق انتخاب دارید.
پس استفاده کنید.
بیش از آن که فکر کنید، حق انتخاب دارید. و به دیگران نیز حق انتخاب بدهید و کمکشان کنید.
به فرزندانتان یاد بدهید که مسیرشان را انتخاب کنند و هر وقت پی بردند اشتباه است، راه را عوض کنند.از تغییر مسیر نترسید.
به نظر شما کدامیک از شخصیتهای آن شب برنده بود؟ (ضمن اینکه تمامِ شخصیتهایی که آن شب چه مهمان و چه راننده و چه همسایهی من بودند، همگی واقعیت داشتند) اما چه کسی برنده بود؟
شخصی که آن واقعیت را میپذیرفت که به نفعش بود و از او انسانِ بهتری میساخت و او را خوشحالتر و قویتر میساخت.همیشه در بدترین بلاها و سختترین شرایط، وقتی خوب دقت کنید، صدها نکتهی مثبت، آموزنده و بهدردبخور وجود دارد.
همیشه در هر موضوعی شما میتوانید یک حُسن پیدا کنید.خیلی از اوقات، موفقیت از راههایی میآید که ما انتظارش را نداریم. خیلی وقتها خوشبختی، موفقیت و ثروت و تندرستی، از مسیرهای مشکلات و مریضی و سختیها میآید ولی چون ما عادت نداریم، میگوییم نه این، چیزی نیست که من میخواهم!
تردید نکنید.
از سختیها و مشکلات نترسید.
آنها فرصتاند.
آن چالهها فرصتاند که دوست پیدا کنید.
آن چالهها فرصتاند که خودتان را بیازمایید.
و آن چالهها فرصتاند که بفهمید، کی و چی هستید و چقدر توانایی دارید؟من آدمهای بسیاری را سراغ دارم که از همین اتفاقات و تصادفات و در چاله افتادنها، دوستانی دائمی پیدا کردهاند. دوستانی خوب در شهرهای مختلف. مثل برادر و خواهر تا آخر عمر با هم ماندهاند.
همهی اینها فرصت است.
اقدام کنید.
گذشته گذشت.
از حالا آغاز کنید.
حتی اختلافات!
اینها فرصتی است برای دوستیِ بهتر و عمیقتر.بهقول ذوقی اردستانی:
من رشتهی محبتِ تو پاره میکنم
شاید گره خورد، به تو نزدیکتر شومحتی اختلافات شویی و شراکتها، میتواند منجر به دوستیهای عمیقتر شود؛ به شرطی که ما در این ماجرا شخصیتی را انتخاب کنیم که فرصتهای مناسب را شکار میکند، به خودش احترام میگذارد و بهترینها را جستجو میکند؛ حتی در دلِ بدترینها.
دوستدارتان
محمود معظمی
درباره این سایت